دعای ابوحمزه ثمالی و زندگی مهدوی
انسان در بستر نظام آفرینش، فردی است قانونمند و هدفدار و مرتبط، که مایل است زندگی ارزشمند و متعالی داشته باشد و برای تحقق این زندگی تلاش میکند و قصد دارد از کوتاهترین راه و با بهترین نوع کیفیت، به مقصد برسد و جهت تحقق این امر، تلاشی ویژه دارد.
انسان الهی، شخصیتی است که نمیتواند بدون درک حضور پروردگار، زندگی خویش را تعریف نماید و حاکمیت او را در متن زندگی به جدّ مشاهده میکند و با تمام وجود، باور دارد که خداوند از او به خودش، نزدیکتر، مهربان تر و آگاهتر است و با اختیار خود، داوطلبانه در مسیر قرب او حرکت میکند. چرا که این قرب، او را زودتر و دقیقتر به مقصد میرساند.
اینجاست که وارد حوزه عبودیت الهی میشود و در این منطقه، باید آرام آرام، گامهایی حساب شده بر دارد. زیرا منطقه حساسی است که کوچکترین خطا، بزرگترین مصیبت را پدید میآورد. پس نیاز به نقشه راه، بیش از هر زمان دیگر احساس میشود. نقشهای که بتواند در کوتاهترین زمان او را به فلاح درستکاری و تعالی و رشد برساند.
قرآن و عترت، نقشه راه زندگی انسان است و دعا، تلاش ویژهای جهت التزام انسان به این نقشه و مراقبت از خویشتن خویش، تا از مدار نقشه خارج نشود.
دعا وسیلهای است هنگام شکسته شدنِ وسائل، و کلید ویژهای است به هنگام ناکارآمد بودن کلیدهای دیگر. با دعا میتوان به رمز و راز نقشه کلان هستی آگاه شد و با این مقدمه میتوان رهرو راه حقیقت گشت و از برکات راه، بهرهمند شد.
چه موقع و در کجا و چگونه و با چه رویکردی دعا کنیم؟
برای پاسخ به این سؤالات، باید با عترت پیامبر مأنوس شویم؛ چرا که امام برای ما این سؤالات را در قالب بیان ادعیه و مناجات پاسخ میدهد که فلان دعا را کی و کجا بخوان. و چگونه بخوان اینجا است که سالک طریق عبودیت و بندگی میتواند مهارت لازم جهت گفتگو با خالق خویش را به دست آورد و با او صحبت و عشقورزی کند.
دعای ابوحمزه، دعائی است که سفارش شده است در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده شود. این دعا به تعالی ابعاد وجودی انسان و ساحتهای زندگی او توجه دارد و بنا دارد انسان را در متن یک زندگی ولایی و در بستر عبودیت الهی تعریف نماید.
نکته دیگر اینکه نقش انسان در این هستی، «حرکت» است و باید در جهت تحقق این نقش، فعالانه تلاش نماید. به همین منظور، باید محرکها را کنترل نماید و نظام حرکت خویش را در جهت رسیدن به یک مقصد متعالی اصلاح کرده و ارتقا دهد و در این بین، دعا، از بهترین وسایل کنترلکننده است.
ابوحمزه ثمالی از صحابی خاص امام سجاد علیه السلام است که توفیق یافته حضور چهار امام را درک نماید. فردی است که با تکیه بر حجت خدا راه را شناخته و با نظارت امام زمان خویش در این راه حرکت کرده و از لحظههای زندگی خویش بهرهبرداری نموده و توشه اندوخته است و با التزام عملی به ائمه هدی علیهم السلام ، و با التفات ویژه به قول و فصل و تقدیر آن بزرگواران، سعی کرده به حرکت خویش انتظام بخشد و زندگی خویش را در مسیر رضایت حجت خدا رصد نماید. برای همین است که امام رضا علیه السلام وی را لقمان زمان خویش نامیده و به جهت اینکه خادم چهار امام بزرگوار بوده است، او را سلمان زمان خویش معرفی کرده است.
دعای ابوحمزه ثمالی با مراحلی همراه است که در سالکِ طریق عبودیت و بندگی، عشق و شوری را آشکار میکند که او را در مسیر حرکت، شارژ کرده و به رشد و بالندگی و در یک کلمه، به تسکین و آرامش میرساند و با اتصال به منبع وحی، با وحی آشنا میکند، تا آنجا که میتواند در سایه آن، هویت خویش را باز سازی نماید و در مسیر درک مراتبی از عبودیت الهی و در راستای حیات طیبه، شخصیت خویش را انسجام داده و زمینه تعادل و تعالی را در خود مهیا سازد.
در این دعا سالکِ طریق عبودیت الهی، با خدای خویش که محبوب و مربی و انیس اوست، حرفهایی دارد. او عنوان میکند که میخواهد در مسیر قرب الهی گام بردارد، اما موانعی دارد. میخواهد به لقای خدا برسد، اما غل و زنجیرهای حبّ دنیا و نفس و شیطان و حرفهای مردم، دست و پای او را بسته است. تمنّای پرواز به سوی پروردگار متعال را دارد اما میبیند که با سکوی پرواز، فاصله بسیار دارد و حجابها و موانع، اجازهی رسیدن او به سکوی پرواز را نمیدهند. لذا ناله میکند و آه میکشد و در دل شب ضجه میزند و فریاد؛ که خدا مسیر راه او را هموار کند تا او بتواند به حرکت خود عینیت بخشد.
وی در ابتدا از خدا میخواهد:
«مبادا مرا با عقاب خود ادب کنی و با مکر و حیلت خویش غافلگیر نمایی»
چرا که میترسد مبادا از مسیر اطاعت و بندگی الهی خارج شده و با ظلم و نفاق و کفر و الحاد و فساد و تباهی انس گیرد.
مناجاتکننده ـ که مخاطب خویش را در این نجوای عاشقانه خوب میشناسد و میداند که سعادت و فلاح و رستگاری او در ید قدرت اوست ـ به شدت ناله میکند و صدای «یا ربّ، یا ربّ» او به آسمان بلند میشود. زیرا خدای مهربان را به کمک خود او شناخته و او را در زندگی خویش دلیل و راهنما میداند و به برخورداری از نعمتها و تفضل و احسان پروردگار و گذشت خداوند از تقصیرش اقرار میکند.
سپس از او میخواهد که زندگیش را، با طاعت خود و پیروی از سنت رسولش تعریف کند. چرا که به هیچ کس و هیچ چیز، ارادت قلبی اصیل ندارد. زیرا همه چیز و همه کس را فقیر و فانی میداند؛ جز او که غنی بالذات است و رفاقتش نه برای بهرهبرداری از ما است، بلکه برای آن است که ما را با مسیر فلاح و رستگاری و رشد مأنوس کند. لذا رشد خود را در عدم تعلق به غیر خدا میداند و تمنّای آزادی از غیر او را دارد؛ چرا که در بستر و فضای توحید به این بینش رسیده است که عامل گناه، تعلق و وابستگی به غیر خدا است، نه عدم آگاهی از قبح گناه؛ که این عدم آگاهی، عامل مؤثر است، نه علت تامه. چون وابستگی و دلبستگی نفس به یک پدیده، عامل اصلی گناه است و ابراهیمهای تاریخ، با گذشت از اسماعیلِ نفس خویش، به مقامات رفیع رسیدند و زبیرهای تاریخ از طریق وابسته شدن به فرزندشان (عبدالله بن زبیر) از اوج عزت به قعر ذلت و جهنم سقوط کردند.
لذا سالک در متن دعا میگوید:
به چه کسی جز تو پناه آورم و به چه کسی امید داشته باشم تا مرا نجات دهد؟
سپس عاشقانه با تضرع و زاری و اقرار به اینکه فرد حاکم بر زندگی من، کسی است که آقای من است، میگوید:
«سیدی لا تعذبنی و انا ارجوک ؛ آقای من! مرا عذاب نکن در حالی که به تو امیدوارم»
و باز سالک در فراز دیگری به موانع راه و پستی و بلندیهای آن اشاره دارد و میخواهد تا با پناه آوردن به خدا، در این راه یاری بگیرد تا از موانع، عبور کرده و به منزل مقصود برسد. موانعی که در قالب حالات مختلف، رخ نشان میدهد و سالک را زمینگیر و او را از وظایف و تکلیف دور میکند؛ موانعی چون کسالت و تنبلی، ترس و بخل، اندوه باز دارنده، غفلت و قساوت قلب، فقر و مسکنت و هر بیچارگی که نظام زندگی را از مسیر الهی خارج نماید و هویت انسان را در مسیر هوا و هوس، دنیاطلبی و ترفندهای شیطان، راهبری نماید.
چرا دنبال این راه حل، جهت عبور از موانع میگردد و به خدای خویش روی آورده؟
زیرا به زندگی خویش میاندیشد. چون زندگی را بستری برای رشد میداند، نه بستری برای تعیش و بیگانه شدن از خویشتن خویش که سرانجام به پوچی و بیخدایی بیانجامد و هویت فطری او را در زیر چرخ دندههای نظام اقتصادی مبتنی بر مبانی لیبرالیستی (بینش مادی) و اومانیستی، لِه کند. در این حال، او دیگر، نه تنها با ایمان و ارزشهای الهی انس نخواهد داشت، که از حریم انسانیت نیز خارج شده و با حیوانات برابر میشود و شاید از حیوانات هم تنزل کند.
مناجات کننده در این دعا، سالکی است که با تمام وجود، فهمیده که خداوند متعال تنها کسی است که او را درک کرده و میتواند زندگی او را تحلیل و تعریف نماید و شاخصهای چگونه زیستن را به او تفهیم نماید. چرا که او انسان را خلق، و تمامی پیچ و مهرههای او را تنظیم کرده است؛ پس تنها او میتواند به انسان، هویت الهی بخشد و زندگی بشر را در ابعاد فردی و اجتماعی نظم داده و در مسیر صراط مستقیم راهبری نماید.
و در پایان دعا، اینگونه با پروردگار مناجات میکند که:
«اللهم انی اسئلک ایماناً تباشر به قلبی و یقیناً حتی...»
سالک در اینجا نیاز عمیق و تقاضای نهانی خویش را ـ که خط اصلی او در متن زندگی است ـ بیان میدارد و میگوید:
«خدای من! من از تو ایمان و عشقی را میخواهم که به خاطر آن، تو، پاسدار و مباشر دلم باشی و به خاطر این متاع، از این خانه مراقبت نمایی. ای خدای مهربان! من از تو شناخت و یقینی را میخواهم که صادق باشد و در آن دروغ راه نیابد. یقینی که به من امن و آرامش را هدیه کند. و در نهایت، ای خدای بزرگ! من از تو رضا و خشنودی نسبت به زندگی را میخواهم که با آنچه که دارم به سوی آنچه که باید داشته باشم رو بیاورم».
در متن دعا، انسان ضمن درک اصیل از خدا، به ظرفیت وجودی خویش دست مییازد و نیز باور میکند که نقش او در این عالم، «حرکت» است و دنیا «راه» است و او سالک طریق عبودیت الهی است و به شدت در پیشگاه حضرت حق استغاثه دارد و ناله سر میدهد که دستش را بگیرد و با خودش مأنوس نماید؛ چرا که بدون انس حق، نمیتوان از این راه عبور کرد. پس باید با حرکت و تلاش مبتنی بر قرب الی الله، از موانع عبور کرد و به رشد و بالندگی و فلاح و رستگاری رسید.
در این دعا به این باور میرسیم که حرکت انسان از ابتدا تا انتها در حال رشد است و به میزان ظرفیت وجودی انسان، این حرکت نظام میگیرد و لطیف میشود، مانند کودکی که تازه به قلم آشنا شده و در حال یادگیری الفبا است، «آب» و «بابا»یش بسیار دراز و بیقواره است و لیکن چون در آغاز راه است، از معلم خویش، صد آفرین میگیرد. ولی در طول تحصیل، باید در رسم الخط به رشد برسد و از هر مرتبهای از شکوفایی از او انتظار خاصی میرود و مفهوم «صد آفرین» در هر مرحله، معنای خودش را میگیرد. اما اگر فقط با همان رسم الخط کلاس اول انس گیرد و رشد بیشتری را در این زمینه نپذیرد، نه تنها صد آفرین نمیگیرد بلکه باید تنبیه شود. زیرا با وجود امکانات و حضور فعال مربی، او میتوانست ظرفیت خویش را توسعه دهد، اما نه تنها از این امکانات بهرهبرداری نکرده، بلکه خود را نیز با زیانکاران همراه کرده است. اینجاست که ماهیت گناه نیز متناسب با ظرفیت سالک، تغییر میکند و تلقی او از گناه به میزان رشد ظرفیت معنوی او متحول شده و لطیفتر، خودنمایی میکند.
انسانی که در حال حرکت است، هرچه به مقصد نزدیکتر میشود، تلقی و زاویه نگاهش به خود، جامعه، زندگی و حتی گناه متحول شده و لطیف تر میگردد. چرا که دیروز، گناه در نظرش جلوهای داشت و امروز، جلوه دیگری دارد و در صورت استمرار حرکت و تلاش جهت رسیدن به قلههای رشد، در فرداهای زندگیاش، نگاهی ظریفتر از امروز و دیروز خواهد داشت. چرا که مفهوم استغفار از گناه در نظر او نیز تغییر میکند. یکی از اساتید بزرگوار اخلاق که با تمام وجود، رهرو طریق عبودیت و بندگی بوده و حیات طیبه را تجربه کرده است، میفرماید:
«هنگام حرکت، گناهانی مطرح میشود که ماندگارها [از راه ماندهها] حتی تصورش را هم نمیتوانند. امام در آن دعا چهار استغفار دارد: استغفار از هر لذتی به جز یاد او و از هر راحتی به جز انس او و از هر سُروری به جز قرب او و از هر اشتغالی به جز طاعت او. اینها (سالکان طریق عشق و معرفت و عبودیت) این گونه از گناه تلقی دارند و ذنب راه رفتهها در این سطح است. اگر لذت غذایی و یا برخوردی، آنها را بگیرد، این برای آنها گناه است و اگر پس از رنجها و خستگیها کنار چشمهای آرام بگیرند و راحت شوند، این گناه است و اگر از چیزی جز قرب او، مثلاً با نگاهی، لبخندی، محبتی یا هدیهای مسرور شوند، این گناه است و اگر اشتغال آنها با سنجش و نظارت و انتخاب بهترینها نباشد و «امر» نداشته باشد، این گناه است».(1)
دعای ابوحمزه با این توجهها همراه است. توجه به خویشتن و عظمتهای انسان، توجه به هستی و نظامهایش و توجه به درکی که از عظمت الهی دارد. سالک زندگی خود را تحلیل میکند که هدف من از زندگی چیست و راه کدام است و موانع راه چیست و بالاخره راهبر کیست تا رهرو را در این راه راهبری کند و او را از موانع بزرگی چون نفس اماره، شیطان، جلوههای دنیا و انتظارات غلط جامعه که متأثر از فرهنگ التقاط و الحاد و کفر و شرک است به راحتی عبور دهد و به فلاح و راستگاری برساند.
سالکی که با دعا ـ خاصه دعای ابوحمزه ـ انس دارد و زندگی خویش را با هدایت این دعا تعریف نموده، دیگر نمیتواند امروزش چون دیروز باشد؛ چرا که اولاً پذیرفته برای رسیدن به رشد حرکت کند و ثانیاً در این حرکت باید اعتماد و اقتدا به امامی فرزانه داشته باشد که او تمامی راه و موانع راه را و بالاخره لطافت حرکت را میشناسد. حرکتی را تعریف کرده و سازمان دهد تا با نظارت و رضایت حجت و ولی خدا برای رسیدن به فردایی ارزشآفرین، فعالانه قدمهایی بایسته و شایسته بردارد و این وقتی است که زندگی خویش، را با زندگی امام خویش هم سو و هم جهت نماید و عاشقانه و خاضعانه در این دعا از خدا بخواهد که:
«واجعل لی فی لقائک الراحة و الفرج و الکرامة. اللهم الحقنی بصالح من مضی و اجعلنی من صالح من بقی و خذ بی سبیل الصالحین و اعنی علی نفسی بما تعین به الصالحین علی انفسهم و اختم عملی باحسنه.»
فراز فوق، روح حاکم بر یک زندگی الهی را بیان میکند که سالک طریق هدی، از خدا میخواهد که او را با صالحین همراه نماید که مصداق بارز و اتمّ و اکمل صالح به استناد آیه آخر سوره کهف (که صالح را فردی میشناسد که از شرک و پلیدی دور باشد) امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است و منطبق شدن با او یعنی حرکت به سوی یک هدف الهی که فرد را میتواند به اعلی علیین ارزشهای راستین برساند.
جا دارد ما نیز از این دعا بهره گیریم و خالصانه از آن مهربان و عزیز و حکیم و مجید یعنی آن خدای بزرگ بخواهیم که «و الحقنی باولیائک الصالحین محمد و آله الابرار الطیبین الطاهرین الاخیار ... یا ارحم الراحمین.»
پینوشت:
1. گزیدهای از کتاب «بشنواز نی»، اثر مرحوم استاد علی صفائی حائری(ره)، انتشارات لیلةالقدر.
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین علی صدوقی
منبع: مجله امان - شماره 31